تعريف عوام
عوام يا همان تودهي مردم هميشه سرگرم زندگي روزمرهي خود هستند و به دليل حساسيتهاي گوناگون نظير دين و غيرت ديني يا مليت و قبيلهگرايي به صحنهي اجتماع و سياست كشانده ميشوند. آنان از خود نظري ندارند و نميتوانند مسايل را تحليل كنند. بنابراين دنبالهرو و تابعند؛ خواص به جايشان فكر ميكنند و عوام در حقيقت، مجري فرمان آنان هستند.
ويژگيهاي عوام
به طور اختصار ميتوان ويژگيهاي عوام را چنين برشمرد:
1 ـ ناآگاهي از سياست
آنچه صحنهي سياست را رمزآلود و بسيار پيچيده ميكند، مخفي بودن انگيزهها و اهداف خواص است. زماني كه سياستمداري با انتقاد از فردي، عملكرد وي را به نقد ميكشد، معلوم نيست انگيزهي او، حسادت، انتقامگيري و كينهتوزي است يا اين كه به قصد اصلاح و ارشاد، به انتقاد ميپردازد. چنين فردي اهداف خود را درنقاب خيرخواهي ونيكي ميپوشاند و بدينگونه مواضع غير شفاف ميشود.
در اين بين، عوام كه از پشت پردهي اين خيمه شببازيها بيخبرند و توان درك انگيزه و اهداف اينگونه افراد را ندارند، به راحتي فريب ميخورند و در دام هياهوهاي بيهودهي جريانهاي مختلف دچار ميشوند؛ زيرا به امور روزمره زندگي خود مشغولند و از گذشته و رفتار و كردار اينان آگاهي ندارند.
حضرت اميرالمؤمنين علي عليهالسلام دربارهي تقسيمبندي مردم به كميل فرمودند:
اَلنّاسُ ثَلاثَةٌ: فَعالِمٌ رَبّانِيٌ وَ مُتَعَلِّمٌ علي سَبيلِ نَجاةٍ وَ هَمَجٌ رَعاعٌ اَتْباعٌ كُلِّ ناعِقٍ يَميلوُنَ مَعَ كُلِّ ريحٍ لَمْ يَسْتَضِيئُوا بِنُورِ الْعِلْمِ وَ لَمْ يَلْجَاؤُوا اِلي رُكنٍ وثيقٍ.
مردم سه دستهاند: دانشمند الهي، و آموزندهاي بر راه رستگاري و پشههاي دستخوش باد و توفان و هميشه سرگردان كه به دنبال هر سر و صدايي ميروند و با وزش هر بادي حركت ميكنند. نه از روشنايي دانش نور گرفتند و نه به پناهگاه استواره پناه گزيدند.1
حضرت علي عليهالسلام، ويژگيهاي دستهي سوم را اينگونه بيان ميكند:
1 ـ همانند پيشههاي كوچك، حقير و بيارزشند. هرلحظه بر جايي مينشينند و سپس پرواز ميكنند، آرام و قرار ندارند.
2 ـ سادهلوحاند و اعمالشان بدون فكر و انديشه است.
3 ـ بدون داشتن انگيزه و هدف خاص، از هر صدايي پيروي ميكنند.
4 ـ به دنبال هر بادي روانند و ثبات قدم ندارند. اگر نيرو با ظالم باشد، به دنبال او ميروند و اگر قدرت با عادل باشد، به دنبال او حركت ميكنند.
5 ـ در تاريكي جهل به سر ميبرند.
6 ـ به پايهي استواري پناه نجستهاند.
2 ـ معيار قرار دادن افراد براي حق
انسانهاي آگاه، ابتدا حق و ملاكهاي آن را ميشناسند، سپس عملكرد افراد را بر اساس آن ميسنجند؛ آن چه را مطابق با حق يافتند، تحسين ميكنند و آنچه را مخالف حق ديدند، تقبيح ميكنند. عوام اينگونه نيستند بلكه افراد را ملاك حق و باطل قرار ميدهند.
فردي به نام «حارث بن حوط»، در جنگ جمل دچار ترديد و شبهه شد. او، عايشه؛ همسر پيامبر صلياللهعليهوآله و طلحه و زبير؛ دو صحابه بزرگ پيامبر را در سپاه دشمن ديد. به همين جهت نزد حضرت علي عليهالسلام آمد و گفت: «آيا شما ايشان را بر گمراهي ميبينيد؟ علي عليهالسلام در جواب فرمود:
اِنَّكَ لَمْ تَعْرِفِ الحَقَّ فَتَعْرِفَ مَنْ اتاهُ وَ لَمْ تَعْرِفِ الباطِلَ فَتَعْرِفَ مَن اتاهُ.
تو حق را نشناختهاي كه اهلش را بشناسي و باطل را نشناختهاي تا اهل آن را بشناسي.2
در كلام ديگري حضرت علي عليهالسلام فرمودند:
لا تنَْظُرْ اِلي مَنْ قالَ وَ انْظُرْ اِلي ما قالَ.
نظر خود را به سوي گوينده معطوف مساز بلكه به كلام او نظر كن.3
عوام، علم و ايمان و حق و حقيقت را در وجود افراد تجسّم ميكنند و با تبديل آنان به بيتهاي شكستناپذير، هيچگونه ترديدي در حقانيتشان به ذهن خود راه نميدهند. اين روش بزرگترين خطر براي نابودي يك جامعه به شمار ميرود.
براي بررسي بيشتر در اين زمينه بايد گفت ساختار قبيلهاي اعراب، زمينهساز اين ويژگي و وضعيت ميباشد. زندگي اعراب در دوران جاهليت به صورت قبيلهاي بوده است. البته اعراب اصطلاحات مختلفي دربارهي زندگي جمعي خود دارند. عشيره، شعب، قبيله، فصيله، عماره، بطن، فحند، اجتماعات آنان را تشكيل ميدهد كه بعضي از بعضي وسيعتر و داراي جمعيت بيشتري هستند. اعراب در دوران جاهليت، به سخاوت و بخشندگي، مهماننوازي، خيانت نكردن به امانت، پايبندي به پيمان، فداكاري در راه عقيده، صراحت لهجه، سخنوري و شعرپردازي، شجاعت و جسارت، مهارت در اسبدواني و تيراندازي مشهور بودند. البته بايد دانست اين ارزشهاي اخلاقي بيشتر در مسير نادرست قرار ميگرفت و موجب بروز فتنهها و آشوب و خونريزي ميشد.
در قبايل عرب، رؤسا و بزرگان قبيله، بالاترين ارزشها را داشتند و در پايينترين مرحله، بردگان و كنيزگان بودند. در اين بين، هر فردي كه ميتوانست به نوعي از حيات جمعي قبيله و افتخارات آن دفاع كند، به فراخور حال خود، از ارزش و مكانتي در بين افراد قبيله برخوردار ميشد. جنگجويان و شاعران قبيله در اين گروه جاي ميگرفتند. تمام فعاليتهاي اعضاي قبيله در راه حفظ قبيله و اطاعت از رييس قبيله خلاصه ميشد. البته اين اطاعت منشأ سياسي نداشت بلكه برخاسته از روح نژادي و نسبي قبيله بود كه در رييس قبيله تجلّي يافته و بيش از هرچيز جنبهي معنوي به خود گرفته بود.
رييس قبيله بر اساس نَسَب خانوادگي يا رابطهي پدر ـ فرزندي و گاهي ويژگيهاي فردي مانند سخاوت، ذكاوت و جنگجويي انتخاب ميشد. هر قبيله و در درجهي نخست، رييس آن مسوول پاسخگويي به هر تجاوز و اهانتي بود كه از جانب قبايل ديگر وارد ميشد. در اين ميان هيچگاه ظالم و مظلوم مورد نظر نبود بلكه به صرف اين كه آن فرد عضو قبيله است، مورد حمايت قرار ميگرفت. قبيله از عضو خويش حتي اگر در فكر و عقيده با ديگر افراد عشيره مخالف بود، حمايت ميكرد.
همين ساختار قبيلهاي و اطاعت بي چون و چراي افراد از رييس قبيله، در جريان سقيفه به چشم ميخورد. در اين قضيه، انصار با معيار قرار دادن «سعد بن عباده» و پيروي كوركورانه از سخنان او هيزم هوسهاي مادي مدعيان پنهان خلافت را برافروختند.
مكانيزم «بيعت» نيز يكي از ساختارهاي قبيلهاي اعراب به شمار ميرفت. بيعت معمولاً بين افراد قبيله با رييس قبيله يا بين دو يا چند قبيله بر سر موضوعي صورت ميگرفت. بيعت حتي با يك فرد نيز منعقد ميشد. در هر صورت، شكستن آن بيعت و پيمان براي هردوطرف بسيار دشوار بود.
ابنابيالحديد ميگويد: «تربيت قبيلهاي عرب اقتضا دارد كه خيانت را نپذيرفته و نقض بيعت نكند؛ چه اين پيمان مبناي درستي داشته باشد يا خير»4.
وجود اين روحيه در برخي افراد پس از درگذشت پيامبر، سبب انحراف بزرگي شد. وقتي انصار با ابوبكر بيعت كردند، آنگاه علي عليهالسلام را ديدند، به او گفتند: «اي كاش زودتر آمده بودي؛ زيرا اگر پيش از بيعت با ابوبكر آمده بودي، با تو بيعت ميكرديم، ولي اكنون نميتوانيم پيمان خود را نقض كنيم.
اين جماعت به كلي از ياد بردهاند كه پيش از آن در «غدير» با علي عليهالسلام بيعت كردهاند، اما به دلايل سياسي نتوانستند وفادار بمانند و اينك با اين بهانه به بيعت نادرست خويش با ابوبكر استناد ميكنند.5
1ـ ترجمه نهجالبلاغه، محمد دشتى، ص 659، حكمت 147.
2ـ تصنيف، نهجالبلاغه، بيضون، ص 481.
3ـ همان، ص 482.
4ـ شرح نهج حديدى، ج 13، ص 268.
5ـ گزيدهاى از تاريخ سياسى اسلام، رسول جعفريان، ص 160 به بعد.
تعريف خواص
خواص از دانشمندان، سياستمداران، روساي قبايل، بازرگانان، ثروتمندان، نويسندگان، اديبا و پهلوانان تشكيل ميشود. ممكن است گروهبندي خواص در جامعهها و دورانهاي گوناگون متفاوت باشد. يعني به فراخور شرايط اجتماعي هردوره، تركيب گروه خواص تفاوت پيدا ميكند. در اين بين، اهل سياست و انديشمندان يك جامعه هميشه در گروه خواص جاي داشتهاند. طيفهاي مختلف خواص در هر رتبه و طبقهاي كه باشند، در اين امر مشتركند كه ميتوانند با تأثيرگذاري بر افكار عمومي، روند تغييرات اجتماعي را كند كنند يا شتاب بخشند.
در دوران حضرت علي عليهالسلام، گروههاي ياد شده از نقش سياسي ـ اجتماعي ويژهاي برخوردار بوده و هركدام به نوعي در حذف ايشان از مقام خلافت يا به خلافت رساندن حضرت مشاركت داشتهاند.
ويژگيهاي خواص
مهمترين ويژگيهاي خواص عبارتاند از:
1 ـ الگوسازي
رفتار خواص به دليل قابليت تأثيرگذاري آنان، براي مردم به صورت الگو در خواهدآمد. از آنجا كه كوچكترين كردار خواص در جامعه خود به خود ترويج مييابد، آنان ميتوانند پايهگذار روشهاي پسنديده يا ناپسند اجتماعي باشند. اگر انديشمندان و زمامداران يك جامعه به سوي اشرافيت و تجملگرايي روي آورند، اين امر به زودي به صورت فرهنگ عمومي در سطح جامعه پديدار ميشود. كساني كه از تمكن مالي برخوردارند، خود را با اين فرهنگ هماهنگ ميكنند و ديگران به فقر و فروپاشي بنيانهاي خانوادگي دچار ميشوند.
اميرالمؤمنين علي عليهالسلام در نامهاي به «عثمان بن حُنيف» اينگونه فرمودند:
اَلا وَ اِنَّ لِكُلِّ مأمومٍ اِماما يَقْتَدي بِه وَ يَسْتَضِيءُ بِنورِ عِلمِه.
آگاه باش هر پيروي را امامي است كه از او پيروي ميكند و از نور دانش وي روشني ميگيرد.1
همانگونه كه امامانِ هدايت گرداريم، امامان گمراهي و ضلالت نيز داريم و عوام جامعه كه توانمنديهاي لازم را براي امام شدن ندارند، به ناچار مأموم خواهند بود.
2 ـ تأثيرگذاري بر افكار عمومي
خواص از آنجا كه در بين مردم، محبوب يا منفور هستند، ميتوانند با سخنان خويش جامعهاي را به حركت درآورند و منشأ خيرات بسيار شوند. در تاريخ، حوادث بسياري از اين ناحيه رقم خورده است. چه بسيار جنگهايي كه رزمندگان دچار ملامت و خستگي شدهاند، ولي با يك سخنراني، نيرويي دوباره گرفته و دشمن را در ميدان كارزار به شكست كشاندهاند يا در نقطهي مقابل، نيروهاي مستعد و آماده را با خواندن آيههاي يأس، زمينگير كردهاند.
با نگاهي به يك نمونهي تاريخي در دوران امام علي عليهالسلام، اهميت اين نقش را در مييابيم. بعد از نقض پيمان طلحه و زبير و فتنهانگيزي اين دو، حضرت علي عليهالسلام صلاح ديدند كه براي سركوبي آنان از مردم كوفه كمك بگيرد؛ زيرا كوفه تنها سنگر علي عليهالسلام در عراق به شمار ميرفت.
علي عليهالسلام محمدبنابيبكر را به همراهي محمدبنجعفر به كوفه فرستاد و به ايشان نامهاي داد تا درخواست كمك امام را به گوش مردم كوفه برسانند. در اين بين ابوموسي اشعري كه والي كوفه بود، به مردم ميگفت:
اَلْقُعُودُ سَبيلُ الآخِرَةِ وَ الْخُرُوجُ سَبيلُ الدُّنيا.
در خانه نشستن، راه آخرت و قيام، راه دنياست.
با اين موضعگيري غلط ابوموسي، نمايندگان امام بدون هيچ نتيجهاي به مدينه بازگشتند. امام بار ديگر ابن عباس و مالكاشتر را فرستاد. ابوموسي اينبار چنين گفت:
هذِهِ فِتْنَةٌ صَمّاءٌ، اَلنّائِمُ فيها خَيرٌ مِنَ اليقْظانِ وَ اليَقْظانُ خيرٌ مِنَ القاعِدِ وَ القاعِدُ خَيرٌ مِنَ الرّاكِبِهِ وَ الرّاكِبُ خَيْرٌ مِنَ السّاعِي.
اين شورشي است كه انسان خوابيده در آن بهتر از بيدار است و بيدار بهتر از نشسته است و او بهتر از ايستاده و او بهتر از سوار و سوار بهتر از ساعي است.
سپس افزود: شمشيرها را در غلاف كنيد. اين بار نيز نمايندگان امام پس از سعي و تلاش فراوان، با نااميدي كوفه را ترك كردند.
امام علي عليهالسلام اين بار فرزند ارشد خود؛ امام مجتبي عليهالسلام و صحابي بزرگ پيامبر؛ عمار ياسر را به كوفه اعزام نمود. اين دو با سخناني مهيج و كوبنده در مردم ولولهاي انداختند كه تلاشهاي ابوموسي را بيتأثير كرد. به دنبال آن نزديك به دوازده هزار نفر براي جهاد آماده شدند و خانه و زندگي خود را براي پيوستن به امام علي عليهالسلامترك گفتند.2
3 ـ احترام اجتماعي
خواص هر جامعه به طور معمول داراي احترام و اكرامند. البته اقشار جامعه يك دست نيستند. در نتيجه هر فردي براي همهي افراد جامعه محترم نخواهد بود، ولي در مجموع، خواص چنين موقعيتي دارند. اين احترام و موقعيت ميتواند به عنوان يك تيغ دولبه، اثري مثبت يا منفي داشته باشد. بعضي از خواص براي حفظ احترام و وجاهت خود، در وقت نياز با سهلانگاري در وظيفهي الهي و اجتماعي خويش از انجام آن سرباز ميزنند. بعضي ديگر نيز با درنظر گرفتن مصالح اجتماعي از اين موقعيت اجتماعي به سود جامعه بهره ميبرند و منشأ خير ميشوند.
4 ـ برخورداري از قدرت و امكانات
خواص جامعه به دليل برخورداري از قدرت و امكانات ويژه و نفوذ كلام، ميتوانند با برهمزدن معادلههاي سياسي، معادلههاي جديدي را جايگزين كنند. معاويه بنابيسفيان در اين زمينه توانست با قدرت حكومتي و تسلط بر بيتالمال، بسياري از افراد جامعه را به رشوهخواري، خيانت و سودجويي عادت دهد.
1ـ نهجالبلاغه، نامهى 45.
2ـ فروغ ولايت، ص 390 به بعد با تلخيص.
حالتهاي پنجگانهي خواص
خواص در زمان حضرت علي عليهالسلام، طيفهاي متفاوتي را از نظر واكنش به مسايل جاري حكومت تشكيل ميدهند.آنچه در تصميمگيري و عملكرد آنان نقش دارد، انگيزههاي دنياطلبانه يا آخرتگرايانهي ايشان است. با يك تقسيمبندي ميتوان خواص آن دوران را به پنج گروه تقسيم كرد:
1 ـ كساني كه دل به آخرت دادهاند و با برخورداري از بصيرت و تشخيص وظيفهي الهي خود در اين راه گام نهادهاند. مالك اشتر، عمار ياسر و مقداد از اين گروه قلمداد ميشوند.
2 ـ عدهاي كه در گرو آخرت دارند، ولي در عمل بيتفاوت هستند. اينان از وظيفه و نقش خود آگاهي لازم را ندارند؛ نه طرفدار اميرالمؤمنين علي عليهالسلام هستند و نه طرفدار معاويه.
3 ـ افرادي كه دل به آخرت دادهاند، اما از بصيرت كافي برخوردار نيستند. آنان در مواقع حساس نه تنها تصميمهاي صحيح نميگيرند بلكه باحرفهاي ناسنجيده، وضع را بدتر و جناح حق را دچار تزلزل ميكنند.
4 ـ برخي كه اميال دنيايي، چشمشان را كور كرده ومغناطيس پرجاذبهي دنيا، عقربهي وجودي آنان را به سوي خود كشانده است. اينان ممكن است از دستههاي مختلفي تشكيل شده باشند. گروهي حق را ميشناسند، ولي دنياطلبي، اجازهي عملكرد صحيح و به هنگام را به آنان نميدهد. گروهي نيز از قوهي تشخيص حق و باطل بيبهره هستند و برايشان تفاوت نميكند كه حق چيست و باطل كيست؟
5 ـ گروهي كه خصلتهاي ناروا نظير كينه و حسادت، آنان را از تصميمگيري صحيح باز ميدارد. در فصلهاي آينده، نقش و مصداق هركدام از اين گروهها را دزمان حضرت علي عليهالسلام بررسي خواهيم كرد.
مسووليتهاي عوام و خواص
حضرت علي عليهالسلام در خطبهي «قاصعه» دربارهي وظيفهي عوام و خواص و عبرتگيري از امتهاي پيشين اينگونه ميفرمايد:
فَاِنَّ اللّهَ سُبحانَهُ لَمْ يَلْعَن القُرونَ الماضِي بَيْنَ اَيديكُمْ اِلاّ لِتَرْكِهِمْ الاَمرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهيَ عَنِ المُنْكَرَ فَلَعَنَ اللّهُ السُّفَهاء لِرُكُوبِ المَعاصي وَ العُلَمآءَ لِتَركِ التَنّاهي.
خداي سبحان مردم روزگاران گذشته را از رحمت خود دور نساخت مگر براي ترك امر به معروف و نهي از منكر. پس خدا بيخردان را براي نافرماني و خردمندان را براي ترك بازداشتن ديگران از گناه لعنت كرد.1
علي عليهالسلام در اين فراز از خطبهي «قاصعه»، عوام وخواص را از عذاب الهي بيم ميدهد و نزول عذاب را نتيجهي انجام گناهان و ترك نهي از منكر از سوي خواص ميداند؛ زيرا امر به معروف و نهي از منكر، ابتداييترين وظيفهي خواص است.
در خطبهي «شقشقيه» نيز حضرت علي عليهالسلام اينگونه ميفرمايند:
اَما وَ الّذي فَلَقَ الحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ لَولا حُضُورُ الحاضِرِ و قِيامُ الحُجّةِ بِوُجُودِ النّاصِر، وَ ما اخََذَ اللّهُ عَلي العُلَماءِ اَلّا يُقارُّوا عَلي كظَّةِ ظالِمٍ ولا سَغَبِ مَظْلوُمٍ لَاَلْقَيْتُ حَبْلَها عَلي قارِبِها وَ لَسَقَيتُ آخِرَها بِكَأْسِ اَوَّلِها وَ لَاَلفَيتُمْ دُنياكُم هذِهِ اَزَهَدَ عِنْدِي مِنْ عَفْطَةِ عَنْزٍ!.
سوگند به خدايي كه دانه را شكافت و جان را آفريد، اگر حضور فراوان بيعتكنندگان نبود و ياران، حجت را بر من تمام نميكردند، و اگر خداوند از علما، عهد و پيمان نگرفته بود كه در برابر شكمبارگي ستمگران و گرسنگي مظلومان سكوت نكنند، مهار شتر خلافت را بر كوهان آن انداخته، رهايش ميساختم و آخرت خلافت را به كاسهي اوّل آن سيراب ميكردم. آنگاه ميديديد كه دنياي شما نزد من از آب بيني بزغالهاي بيارزشتر است.2
علم پيامآور آگاهي است و عالم وظيفه دارد در برابر ناهنجاريهاي اجتماعي و سياسي بيتفاوت نباشد. در غير اينصورت، بروز وقايع ناگوار در جامعهي اسلامي دور از ذهن نيست.
از رسول گرامي اسلام صلياللهعليهوآله نقل شده است:
مَنْ كَتَمَ عِلْما مِمّا يَنْفَعُ اللّهُ بِه في اَمْرِ النّاسِ اَمرِ الدِّينِ اَلْجَمَهُ اللّهُ يَومَ القِيامَةِ بِلَجامٍ مِنَ النّارِ.
هركس پنهان كند دانشي را كه خداوند به وسيلهي آن براي مردم در امر دين نفع ميرساند، پروردگار در روز قيامت، دهانبندي از آتش بر دهانش خواهد زد.3
حضرت علي عليهالسلام نيز ميفرمايد:
اَعْظَمُ النّاسِ وِزْرا اَلْعُلَماءُ المُفْرِّطُونَ.
عالم غير متعهّد، سنگينبارترين مردم در روز قيامت است.4
آري، اگر مردم در سقيفه، احاديثي را كه از ناحيهي پيامبر اسلام در وصف حضرت علي عليهالسلام شنيده بودند، براي يكديگر تذكر ميدادند و كتمان نميكردند، آن اتفاق نميافتاد.
1ـ نهجالبلاغه، ترجمه محمددشتى، ص 397.
2ـ همان، ص 49.
3ـ الحكم الزاهرة، ج 2، باب ما اخذ اللّه على العلما، ص 29.
4ـ تصنيف غرر و دررآمدى، ص 48، شمارهى 239.
نصوصي بر ولايت حضرت علي عليهالسلام
رسول گرامي اسلام از زماني كه آشكارا به تبليغ رسالت پرداخت، خلافت و جانشيني حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام را به صراحت بيان ميكرد. حديث «يوم الانذار» در اين زمينه مشهور و معروف است. در «يوم الانذار» خداوند به پيامبر فرمود:
اَنْذِرْ عَشيرَتَكَ الاَقْرَبَيْنَ.1
پيامبر نيز نزديكان و خويشان خود را دعوت كرد كه تعداد آنان به چهل نفر ميرسيد. در اين ميان، ابوطالب، حمزه، عباس و ابولهب كه عموهاي پيامبر بودند، سرشناسان حاضر در جلسه به شمار ميآمدند. در پايان مجلس، حضرت محمد صلياللهعليهوآله فرمودند:
اي فرزندان عبدالمطلب! به خدا سوگند من جواني را در عرب سراغ ندارم كه براي قوم و قبيلهاش برتر از آن چه من برايتان آوردهام، آورده باشد. من خير دنيا و آخرت را براي شما آوردهام و خداوند مرا فرمان داده است تا شما را به سوي او دعوت كنم. كدام يك از شما حاضر است در اين راه با من همكاري كند و پشتيبانم گردد تا برادر، وصي و خليفهي من در ميان شما باشد؟
همه از او روي برتافتند به جز علي كه برپاخاست و گفت:
أَلا يا نَبِيَّ اللّهِ اَكُونُ وَزيرَكَ عَلَيْهِ.
اي پيامبر خدا! من وزير تو خواهم بود.
پيامبر دست بر دوش او نهاد و فرمود:
انَّ هذا اَخي وَ وَصِيِّي وَ خَليفَتي فيكُم فَاسْمَعُوا لَه وَ اَطيعُوهُ.
همانان اين برادر و وصي و جانشين من در ميان شماست. سخن او را بشنويد و از او فرمان بريد.2
1ـ شعرا، 214.
2ـ تاريخ طبرى، ج 2، ص 61 به بعد.
حديث غدير
از دلايل قطعي ديگر بر ولايت حضرت علي عليهالسلام جريان «غديرخم» است. در سال دهم هجرت، هنگامي كه پيامبر اسلام از «حجهالوداع» باز ميگشتند، با توقف در مكاني به نام «غديرخم»، مردم را جمع كردند و براي آنان سخنراني فرمودند. قسمتي از سخنان آن حضرت از اين قرار است:
اي مردم! نزديك است من به سوي خدا دعوت شوم و اين دعوت را پاسخ گويم. من مسوول هستم و مورد پرسش قرار خواهم گرفت. شما نيز مسووليد و بازخواست خواهيد شد. در آنجا چه خواهيد گفت؟
گفتند:
گواهي ميدهيم كه تبليغ رسالت فرمودي، جهاد نمودي و نصيحت كردي. خداوند به تو جزاي خير دهد.
پيامبر فرمود:
مگر نه اين است كه شهادت ميدهيد «لا اِله الاّ اللّه» و «انَّ محمدا عبدُه و رسوله» و اين كه بهشت حق است. مرگ و زندگي بعد از مرگ حق است. قيامت بدون ترديد خواهد آمد و خداوند مردگان در قبر را زنده ميكند؟
گفتند:
بلي. به آن گواهي ميدهيم.
در اين هنگام پيامبر فرمود:
خداوندا! گواه باش
سپس فرمود:
اي مردم خداوند مولاي من است و من مولاي مؤمنانم و من از خودشان نسبت به آنان اولي هستم. هر كس من مولاي اويم، پس اينكه علي نيز مولاي اوست. پروردگارا! دوستدار او را دوست بدار و دشمن وي را، دشمن. ياري ده هر آن كه او را ياري كند و خوار ساز هركس كه او را خوار ميشمارد.
با توجه به قراين گوناگون مانند دستور توقف در هواي گرم، گرفتن اقرارهاي مختلف از مردم و دعاهاي پيامبر دربارهي علي عليهالسلام بايد گفت اين جريان به صراحت در صدد بيان خلافت حضرت علي عليهالسلام است. جالب توجه اين كه پس از پايان سخنان رسول گرامي اسلام، ابوبكر و عمر به علي عليهالسلام اينگونه شادباش گفتند:
بَخٍّ بخٍّ لَكَ يا عَلِي اَمسَيتَ مَولايَ وَ مَولا كُلِّ مُؤمِنٍ وَ مُؤْمِنَةٍ.
به به (تبريك) يا علي! رهبر من و هر مرد و زن مؤمني گشتي.1
1ـ براى مطالعهى بيشتر دربارهى اين جريان ر.ك: «الغدير» نگارش علامه آيت اللّه امينىره و «المراجعات»، نامهى 53 ـ 60 (نامهنگارى مرحوم
سيدعبدالحسين شرفالدين و شيخ سليم بشرى، رييس وقت الازهر مصر).
خلافت و ولايت در نهجالبلاغه
حضرت علي عليهالسلام در چند مورد به حقانيت و شايستگي خويش در خلافت تصريح كردهاند. يكي از آن موارد، خطبهاي است در نهجالبلاغه كه به «شقشقيه» معروف شده است.
«شقشقيه» چيست؟
«شقشقيه» چيزي شبيه بادكنك است كه به هنگام خشم شتر از زير گلوي او بيرون ميزند و پس از آرام گرفتن ناپديد ميشود. خطبهي «شقشقيه» درد دلهاي امام از ماجراي سقيفه و غصب خلافت است. امام علي عليهالسلام با بيان تاريخ اين غصب، خليفهي اول، دوم و سوم را به باد انتقاد گرفتند. در اين ميان عربي برخاست و نامهاي به حضرت داد و از ايشان پاسخ سؤالاتي را درخواست كرد. حضرت نيز پاسخ دادند. در اينجا بود كه ابنعباس، پسرعموي حضرت به ايشان گفتند: «چه خوب بود سخن را از همانجا كه قطع كرديد، ادامه ميداديد.» حضرت فرمودند: «هرگز اي پسر عباس، شعلهاي از آتش دل بود، زبانه كشيد و فرو نشست».
خطبهي «شقشقيه» از كيست؟
از آنجا كه اين خطبه مشتمل بر شكايت از خلفاي سهگانه است و با انتقاد شديد از روش ايشان، حق خلافت را آشكارا از آنان نفي ميكند، اهل سنت آن را از علي عليهالسلام نميدانند؛ زيرا به زعم اهل سنت، حضرت علي عليهالسلام به خلافت خلفاي مزبور راضي ونسبت به آنان احترام قايل بوده است. آنان احاديثي نيز در اين زمينه نقل ميكنند، اما شيعيان همگي معتقدند كه اين خطبه از بيانات اميرالمؤمنين علي عليهالسلام است و در اين زمينه هيچ شكي ندارند. فصاحت و بلاغت فوقالعادهي اين جملات و شكايتهاي ديگري كه از حضرت علي عليهالسلام در اين زمينه رسيده است، براي شيعيان دليل روشني است. برخي گمان دارند كه اين كلام از مرحوم رضي است، ولي پژوهشگران ثابت كردهاند كه اين خطبه پيش از تولد مرحوم رضي در كتب ديگران موجود بوده است.1
علي عليهالسلام در ابتداي اين خطبه ميفرمايند:
ابنابي قحافه (ابوبكر) جامهي خلافت را بر تن كرد در حالي كه ميدانست جايگاه من نسبت به حكومت اسلامي چون محور آسياب نسبت به آسياب است كه دور آن حركت ميكند. او ميدانست كه سيل دانش از دامان كوهسار من جاري است و مرغان دور پروازِ انديشهها به بلنداي ارزش من نميرسند.
علي عليهالسلام خود را به محور آسياب تشبيه كرده است. همانگونه كه آسياب بدون محور، قوام و خاصيتي ندارد، خلافتي كه حضرت علي عليهالسلام در مركزيت آن نباشد، بيفايده است. حضرت علي عليهالسلام با اين تشبيه به همه ميفهماند كه خلافت حق او بوده است. خلافت، مسووليت و وظيفهاي است كه به جز افراد منصوب از جانب خداوند كه شرايط خلافت را از آن ناحيه دريافت كردهاند ـ كسي توانايي انجام آن را ندارد. غصب اين جايگاه نيز ظلمي عظيم در حق عامهي مردم و جنايتي نابخشودني است. علي عليهالسلام در ادامه از دست به دست كردن خلافت و كنار گذاشتن ايشان مطالبي را بيان ميكند كه مشتاقان را به نهجالبلاغه ارجاع ميدهيم.
1ـ شرح نهجالبلاغه ابنابىالحديد؛ الغدير، ج 7؛ شرح نهجالبلاغه ابن ميثم در ذيل همين خطبه؛ ترجمه و شرح نهجالبلاغه محمدجعفر امامى و محمدرضا
آشتيانى، ج 1، پاورقى 21.
تصريحي ديگر
امام علي عليهالسلام پس از بازگشت از جنگ صفين در خطبهاي كه ايراد كردند، بعد از حمد الهي و بيان حال مردم پيش از بعثت فرمودند:
كسي را نميتوان با خاندان رسالت مقايسه كرد و آنان كه پروردهي نعمت هدايت اهل بيت پيامبرند، با آنان برابر نخواهند بود. عترت پيامبر اساس دين و ستونهاي استوار يقين ميباشند. شتاب كننده بايد به آنان باز گردد و عقب مانده بايد به آنان بپيوندد؛ زيرا ويژگيهاي حق ولايت به ايشان اختصاص دارد و وصيت پيامبر نسبت به خلافت مسلمانان و ميراث رسالت به آنان تعلّق دارد.
هماكنون (كه خلافت را به من سپرديد) حق به اهل آن بازگشت و دوباره به جايگاهي كه از آن دور مانده بود، بازگردانده شد.1
در اين خطبه، حضرت علي عليهالسلام خلافت خود و اهل بيت را از ناحيهي وصيت و وراثت ميداند و ميفرمايد هماكنون حق به اهلش رسيد و به جايگاهي كه از آن دور مانده بود، بازگشت. مفهوم كلام اين است كه تا پيش از علي عليهالسلام خلافت در مقام اصلي خود جاي نگرفته و خلافت خلفاي پيشين بر خلاف حق بوده است.2
1ـ خطبهى دوم، ترجمه محمددشتى؛ لا يُقاسُ بِآل محمدٍ مِن هذه الاُمةِ اَحَدٌ وَ لا يُسوِّى بِهِم مَن جَرَتْ نِعمتُهُم عَلَيهِ اَبَدا هُم اساسُ الدّين و عمادُ اليَقين
اِليهِم يَفى الغالىُ وَ بِهِم يَلْحَقُ التالِىُ وَ لَهُم خَصائِصُ حَقتِ الوِلايةِ و فيهم الوصيّةُ وَ الوِراثَة الآن اِذْ رَجَعَ الحقُّ اِلى اَهلِهِ و فُقِلَ اِلى مُنَقَلِه.
2ـ ابنابىالحديد در اينجا نيز قصد دارد اين كلام روشن را به گونهاى تأويل كند كه با اعتقادات او سازگار باشد و البته دست و پا زدنى است محكوم به
شكست. ر.ك: شرح نهجالبلاغه ابنابىالحديد در ذيل اين خطبه؛ شرح نهجالبلاغه خويى، ج 2، ص 343.