9 ـ گفتار نيكوي علي دربارهي كشتگان جمل
از سرداري كه بر دشمنان خود پيروز ميشود و با سينهاي پر از كينه و حسّ انتقامجويي، بر كشتهي دشمن خويش حاضر ميگردد، چه انتظاري داريم؟ انتظار مدح و ستايش و بيان فضايل آنان يا انتظار دشنام و شماتت و عيبجويي و تحقير و سرزنش؟!
علي عليهالسلام، با دشمن دنياطلب، هواپرست و جاهل خويش، به بزرگي و كرامت برخورد ميكند. او آن گاه كه بر بالين كشتهگان جمل حاضر شد، به بيان فضايل آنان زبان گشود.
بر بالين عبدالله بن خلف
هنگامي كه علي عليهالسلام بر جسد «عبدالله بن خلف خزاعي» گذر كرد، ديد لباسي زيبا بر تن دارد. مردم گفتند: «او رييس پيمان شكنان بود!» امام عليهالسلام به جاي آنكه بر طعن آنان بيافزايد، فرمود: «چنين نبود، بلكه او انساني شريف و بلند طبع بود».1
اين سخن دربارهي مردي است كه به گفتهي سيد محسن امين، در روز نبرد به صراحت كينهي خود را نسبت به علي عليهالسلام ابراز كرده و او را به مبارزه طلبيده بود. او مينويسد:
عبدالله بن خلف خزاعي، رييس بصره و توانگرترين آنان در مال و زمين، از سپاه عايشه بيرون آمد و همآورد طلبيد. وي درخواست كرد كس ديگري جز علي عليهالسلام براي جنگ با او قدم ننهد و اين رجز را خواند:
اي ابوتراب! به آرامي به نزديك من بيا كه من
چون شيري به تو نزديك شدهام در سينهام نسبت به تو كينه دارم
علي عليهالسلام به سوي او آمد و به او امان نداد تا ضربهاي وارد كند و مغز او را از هم شكافت.2
باري، كينهي عبدالله خلف نسبت به علي كه خود، آن را اعلام كرده بود و جدال شخصي او با علي، سبب نشد كه آن حضرت، او را تحقير كند و دشنام دهد يا نقايص وي را بر شمرد. آري، اين، شيوهي جوانمردان است.
1ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1، ص 348.
2ـ فى رحاب ائمه اهل البيت، سيدمحسن امين، ترجمه: على حجتى كرمانى باعنوان: سيرهى معصومان ج 3، بخش دوم، ص 518.
بر بالين معبد بن مقداد
سپس علي عليهالسلام بر كشتهي معبد بن مقداد گذر كرد و گفت: «خدا پدر اين مرد را بيامرزد كه اگر زنده بود، تدبيرش بهتر از تدبير اين مرد بود». عمار بن ياسر عرض كرد: «سپاس خداي را كه اين مرد را نابود كرد و صورت او را بر خاك ماليد. اي اميرمؤمنان! به خدا سوگند ما از كسي كه از حق روي گرداند، ترسي نداريم چه پدر باشد چه پسر». امير مؤمنان باز هم حرمت مقتول را نگه داشت و زبان به شماتت او نگشود، بلكه خطاب به عمار فرمود: «خداوند تو را بيامرزد و به تو اجر نيكو دهد».1
1ـ همان، ص 521.
بر بالين كعب بن سور
كعب بن سور، قاضي بصره و قاري قرآن بود كه در ميان قبيلهاش نفوذ فراواني داشت. طلحه و زبير هرچه كردند نتوانستند او را با خود همراه كنند تا آن كه عايشه را به ملاقات حضوري او فرستادند. وي پس از شنيدن سخنان عايشه، براي حضور در سپاه جمل اعلان موافقت كرد. او كسي بود كه افسار شتر عايشه را در ميدان جنگ در دست داشت و قرآني به سينه خود آويزان كرده بود و مردم را به ياري عايشه فرا ميخواند.
هنگامي كه اميرمؤمنان علي عليهالسلام از ميان كشتگان جمل ميگذشت، چشمش بر جسد قاضي بصره افتاد كه همان قرآن را بر گردن داشت. دستور داد قرآن را از گردن وي باز كنند و به مكان پاكي انتقال دهند. سپس فرمود: «كعب را بنشانيد». او را نشاندند. اميرمؤمنان علي عليهالسلام همان سخني را به وي گفت كه رسول خدا به كشتگان بدر فرموده بود: «اي كعب! آنچه را خداي من به من وعده كرده بود، درست و استوار يافتم، آيا تو هم آنچه را پروردگارت وعده كرده بود، درست و استوار يافتي؟»1
سپس دستور داد او را بخوابانند.
1ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1، ص 348؛ فروغ ولايت، ص 420؛ تجلى ولايت، ص 466؛ تاريخ سياسى اسلام، ج دوم تاريخ خلفا، ص 273؛ الجمل، ص 392.
بر بالين عبدالرحمنِ بن عِتاب بنِ اُسَيد
مسعودي مينويسد: «علي عليهالسلام بر بالين عبدالرحمن بن عِتاب بنِ اُسَيد كه پسر ابوالعاص و او پسر اميّه ميباشد، حاضر شد، در حالي كه ميان كشتگان افتاده بود فرمود:
«آه و اندوه بر تو اي دلير قريش! شجاعان بني عبد مناف را كشتي و مرا تيره روز و آشفته حال كردي».1
مالك اشتر كه خود، عبدالرحمن را كشته بود گفت: «اي اميرمؤمنان! سخت غم آنان ميخوري در حالي كه آنان سرنوشت خويش را براي تو ميخواستند!» حضرت فرمود: «زناني، من و آنها را آوردهاند كه تو را نياوردهاند!».
با اين جمله علي عليهالسلام چه نكتهاي را به اشتر گوشزد ميكند؟ به نظر ميرسد او ميخواهد بر ارتباط قبيلگي خود با عبدالرحمن كه او نيز از قريش است تأكيد كند و همان را مايه احترام خويش بر كشتهي عبدالرحمن بداند. آري، علي عليهالسلام از هر دستمايهاي براي ابراز محبت و افسوس خود به كشتهگان جمل سود ميبَرَد، به جاي آن كه به فكر مرهم نهادن بر دل پردرد خويش باشد.
1ـ مروج الذهب، ترجمه: ابوالقاسم پاينده، ج 1، ص 728.
خودداري امام علي عليهالسلام از آغاز كردن جنگ
امام علي عليهالسلام با همهي صلابت و قاطعيتي كه در پاسداري از حق و حدود الهي و اجراي احكام خداوند داشت و با همه رشادتهايي كه در جنگ با دشمنان خدا از خود بروز ميداد، هيچگاه آغازگر جنگ نبود. او نميخواست خون مسلمانان و حتي كافران به ناحق بر زمين بريزد. از اين رو، با ارسال نامه به مخالفان و حتي ملاقات حضوري ميكوشيد آنان را متقاعد سازد و به راه آورد.
اين ويژگي امام علي عليهالسلام، پاسخ خوبي است به كساني كه آن حضرت را اهل خشونت و شمشير و خونريزي ميدانند و از انتساب «تساهل» به ايشان كه به معني رأفت و رحمت و آزادي مخالفان تا قبل از اقدام عملي عليه جامعهي اسلامي است، بيم دارند. باري، امام را ميتوان به دليل همين خويشتنداريها، اهل تسامح اخلاقي و سياسي دانست؛ زيرا دست به شمشير نميبرد مگر هنگامي كه مخالفانش دست به شمشير بردند و خون مسلمانان را بر زمين ريختند.
10 ـ صلح جويي امام در جنگ جمل
در ماجراي جنگ جمل، همين رفتار را از امام علي عليهالسلام مشاهده ميكنيم. امام علي عليهالسلام دوبار توسط صعصعة بن صوحان و عبدالله بن عباس، براي بصريان نامه فرستاد كه مؤثر واقع نشده پيش از آغاز جنگ نيز براي بار سوم، قرآني به دست ابن عباس داد تا نزد طلحه و زبير رود و آنان را به قرآن دعوت كند.1
يك بار نيز زبير را در ميدان به مذاكره فرا خواند و توانست او را تا حدودي نسبت به ادامه جنگ مردّد سازد.2
1ـ تاريخ سياسى اسلام، ج دوم خلفا، ص 269.
2ـ ر.ك: الجمل، ص 313؛ تاريخ سياسى اسلام، ج 2 تاريخ خلفا، ص 267؛ البداية و النّهاية، ابن كثير دمشقى، ج 6، ص 236؛ تاريخنامه طبرى، ج 2، ص 628 (حرب جمل)؛ الفتوح، ترجمه: محمدبن احمد مستوفى هروى (قرن ششم هجرى) تصحيح: غلامرضا طباطبايى مجد، ص 426؛ الائمة الاثنى عشر، هاشم معروف الحسنى، ترجمه: محمد درخشنده (با عنوان: زندگى دوازده امام) ج 1، ص 445؛ تاريخ الامم و الملوك، ج 3، ص 520؛ فروغ ولايت، ص 406.
آغاز حمله از سوي سپاه جمل
با وجود خيرخواهي علي عليهالسلام و فرستادن قرآن براي حكميت، لشكر بصره قانع نشد و تشنگي خود را براي آغاز نبرد با قتل نوجوان داوطلب، اثبات كرد. بنابر نقل طبري در اين جا بود كه علي عليهالسلام به سپاه خود فرمود: «اكنون بر شما نبرد، سزاوار است».1 البته شيخ مفيد آغاز درگيري را اين گونه توصيف ميكند:
«در حالي كه امام علي عليهالسلام سرگرم بيان فرمانهاي جنگي به سپاهيان خود بود، ناگهان رگبار تير دشمن، لشكرگاه امام را فرا گرفت كه بر اثر آن، چند تن از ياران امام به شهادت رسيدند. از جمله، تيري به فرزند عبدالله بن بديل اصابت كرد و او را كشت. عبدالله نعش فرزند خود را نزد امام آورد و گفت: «آيا باز هم بايد صبر و بردباري از خود نشان دهيم تا دشمن ما را يكي پس از ديگري بكشد؟! به خدا سوگند اگر هدف اتمام حجت باشد، تو حجت را بر آنان تمام كردي!».
سخنان عبدالله سبب شد كه امام آمادهي نبرد شود. از اين رو، زره رسول خدا صلياللهعليهوآله را پوشيد و استر او را كه به همراه داشت، سوار شد و در برابر صفوف ياران ايستاد. پرچم را به دست فرزندش، محمد حنفيه داد و فرمان پيشروي صادر كرد2 و به او فرمود:
اگر كوهها از جاي خود كنده شوند، تو بر جاي خود استوار باش. دندانها را بر هم بفشار. كاسهي سرت را به خدا عاريت ده. گامهاي خود را بر زمين ميخكوب كن. پيوسته به آخر لشكر بنگر (تا بدانجا پيشروي كني) چشم خود را بپوش و بدان كه پيروزي از جانب خداي سبحان است.3
1ـ تاريخ الامم و الملوك، ج 3، ص 520.
2ـ الجمل، ص 172؛ انساب الاشراف، ج 7.
3ـ نهج البلاغه، خطبهى 11.
دستور تعقيب نكردن فراريان و مجروحان
پس از آن همه خويشتنداري علي عليهالسلام، وقتي تيرباران سپاه بصره آغاز شد، حضرت اجازهي نبرد داد، اما در اين فرمان نيز، روح رأفت و رحمت موج ميزند. امام علي عليهالسلام فرمود:
وقتي سپاه جمل را شكست داديد، مجروحان را نكشيد، اسيران را نكشيد، فراريان را تعقيب نكنيد، عورت كسي را رو نكنيد، كشتهاي را گوش و بيني نبريد، مال كسي را نبريد، مگر آنچه در ميدان جنگ گذاردهاند.1
1ـ الكامل فى التاريخ، ابن اثير، ترجمه: دكتر محمدحسين روحانى، ج 4، ص 1806.
فرمان عفو عمومي
در پايان جنگ نيز، پس از كشته شدن محافظان شتر عايشه و سقوط هودج او كه با خونريزي فراوان و هلاكت دست كم چهل تن از محافظان جمل ميسر شد، علي عليهالسلام به منادي خود دستور داد تا فرياد زند:
فراريان را تعقيب نكنيد، بر مجروحان حمله نبريد، به خانهها قدم ننهيد. هيچ سلاح و لباس و كالايي برنداريد. هركس سلاح خود را بر زمين افكند، امان يافته و هركه در خانهاش را ببندد، در امان است.1
اگر علي عليهالسلام مردي قدرت طلب و كينهتوز بود، نبايد چنين فرمان انساني را صادر ميكرد. بايد اجازه ميداد افراد بيشتري از سپاه دشمن كشته شوند تا قدرت خود را هرچه بيشتر به رخ اهل بصره بكشد، ولي او جنگ را براي تربيت مردم و اصلاح امور آنان ميخواست، همان گونه كه قدرت را براي اقامهي عدل و داد. «آري، اين است علي عليهالسلام، اين است مهر علي بر دشمن اين است رحمت علي بر بشر در ميدان جنگ. آيا در تاريخ بشر كسي ديده است كه حكومتي با ياغيان و طاغيان، چنين كند؟».2
1ـ سيرهى معصومان، ج سوم، بخش دوم امام على عليهالسلام، ص 521.
2ـ راه على عليهالسلام، صدر، سيدرضا، به اهتمام: سيدباقر خسروشاهى، ص 59.
11 ـ كوشش براي جلوگيري از خونريزي در صفين
علي عليهالسلام، پس از انتخاب به خلافت مسلمانان، خليفهي مشروع و مقبول جامعه بود و حق داشت بر اساس صلاحديد خود، استانداران و كارگزاران مناطق گوناگون را عزل و نصب كند. يكي از اين استانداران، معاويه بود كه در زمان خلافت عمر و عثمان، والي شام بود. امام علي عليهالسلام هيچ گونه شايستگي براي ادامهي قدرت او نميديد؛ زيرا از پرهيزكاري بهرهاي نداشت و بسان پادشاهان رفتار ميكرد و در دمشق براي خود قصرها و بناهاي باشكوه ساخته بود.
علي عليهالسلام با وجود توصيهي مغيرة بن شعبه و ابن عباس مبني بر تعويض نكردن حاكم شام و باقي نگه داشتن معاويه بر قدرت، تصميم به عزل او گرفت. مغيره ميگفت: اگر همهي كارگزاران را تعويض ميكني، دست كم به معاويه كاري نداشته باش؛ زيرا او در سرزمين شام ريشه پيدا كرده و مردم، سخن او را ميشنوند. از سوي ديگر، بر اثبات او دليل داري؛ زيرا عمر او را بر تمامي شام ولايت داد و ميتواني به عمل عمر استناد كني. امام عليهالسلام در پاسخ فرمود:
لاوَاللّهِ، لاأَسْتَعْمِلُ مُعاوِيَةَ يَوْمَينِ اَبَدا
نه، به خدا سوگند! حتي دو روز نيز او را بر سر كار نگه نميدارم!1
هنگامي كه ابن عباس از گفت و گوي مغيرة با آن حضرت آگاه شد، پيشنهاد او را تأييد كرد و گفت: من نيز همين راه را به تو پيشنهاد ميكنم كه معاويه را بر سر كار ثابت بداري. آن گاه كه با تو بيعت كرد، بر عهدهي من بگذار كه او را از جاي خود بردارم. امام عليهالسلام در پاسخ فرمود:
لا، وَاللّهِ لااُعْطِيهِ اِلاّالسَّيفَ
نه، به خدا سوگند! جز شمشير به او پيشنهاد نخواهم كرد.2
حضرت علي عليهالسلام خود را در جايگاه خلافت، امين مردم ميدانست و خدا را ناظر و گواه بر كار خويش ميديد. از اين رو، اعطاي مسند قدرت را به فاسدان و قدرتطلبان كه در پي خدمت به خلق و تحكيم دين نبودند و به اصطلاح «درد دين» نداشتند، بر خلاف عهد خود با مردم و ايمان خود به خدا ميدانست. بنابراين در پاسخ پيشنهاد مغيرة فرمود:
وَاللّهِ لااُداهِنُ في دِيني و لا اُعْطي الرِّياءَ في أَمْري
به خدا سوگند! در كار دين، كوتاه نميآيم و در امر زمامداري، به رياكاري دست نميزنم.3
همهي اين موضعگيريها، «قاطعيت» و «قانون مداري» علي عليهالسلام را نشان ميدهد كه در چهارچوب «سياست ديني» و در مقابل «سياست دنيايي» قرار ميگيرد. هدف او به جاي «حفظ قدرت» براي ادامهي حكومت، حفظ حقيقت و ارزشها بود.
با وجود پافشاري امام علي عليهالسلام بر خلع معاويه از امارت شام، براي جلوگيري از خونريزي و برپايي جنگ تلاش گستردهاي به كار برد و تا آخرين لحظه كوشيد معاويه را به واگذار كردن قدرت و بيعت با خليفهي مشروع مسلمانان متقاعد كند.
امام علي عليهالسلام ميكوشيد با ارسال نامه و اعزام نماينده به شام، هرگونه شبهه را از ذهن معاويه و هوادارانش بزدايد و عذري براي مخالفت باقي نگذارد. علي عليهالسلام، شمشير را نه اولين راه حل، بلكه آخرين چاره ميدانست. نامههاي آن حضرت به معاويه يا پاسخ او به نامههاي رسيده از معاويه، 17 نامه از مجموع 79 نامهي موجود در نهجالبلاغه را در بر ميگيرد كه بعضي از آنها، فرازهاي برجسته از نامهاي مفصّلتر است كه ميتوان صورت كامل آنها را در كتابهاي تاريخ كه قدمتي بيشتر از نهجالبلاغه دارند، مشاهده كرد.4
1ـ مروج الذهب، ج 2، ص 364.
2ـ همان، ص 365. امام على عليهالسلام در نامههاى 6، 7، 8، 9، 10، 17، 28، 30، 32، 37، 48، 49، 55، 64، 65، 73 و 75 نهج البلاغه كه خطاب به معاويه نگاشته است از بىلياقتى او براى امارت شام پرده برداشته و در حقيقت، مخالفت خود را با بقاى معاويه بر پايهى اصل «شايستهسالارى» كه مورد اتفاق عقل و نقل است، بنا مىنهد.
3ـ مروج الذهب، ج 2، ص 364.
4ـ ر.ك: تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 82؛ الامامة و السياسة، ج 1، ص 847، وقعة صفين، منقرى، نصر بن مزاحم م 212 ه ترجمه: پرويز اتابكى (با عنوان: پيكار صفين) ص 80.
12 ـ صلح جويي امام عليهالسلام در جنگ نهروان
پس از نيرنگ معاويه در بر سر نيزه كردن قرآن و ترديد سپاه عراق در ادامهي جنگ، علي عليهالسلام تحت فشار ياران خود، آتشبس را پذيرفت و به حكميّت نمايندهي عراق و شام بر اساس قرآن تن داد. بنابراين در هفدهم صفر سال 37 هجري پيمان نامهاي ميان علي عليهالسلام و معاويه تنظيم شد كه بر اساس مفاد 8 مادهاي آن، عبدالله بن قيس (ابوموسي اشعري) از سوي علي عليهالسلام و عمروبن عاص از جانب معاويه، تا پايان رمضان سال 37 (بيش از هفت ماه) فرصت داشتند در نقطهاي ميان عراق و شام (دومة الجندل) به مشورت بنشينند و بر اساس قرآن در كار امّت داوري كنند.
هنگامي كه اشعص بن قيس مفاد پيمان نامه را براي سپاه عراق ميخواند، گروهي از طوايف عراقي مانند «عتره»، و «بني راسب»، «بني تميم» با دادن شعار «لاحكم الاّ للّه» با آن مخالفت كردند و از تصميم پيشين خود مبني بر پذيرش داوري قرآن پشيمان شدند. آنان از علي عليهالسلام نيز خواستند كه آنرا ناديده بگيرد و به جنگ ادامه دهد و از گناهي كه با پذيرش حكميت مرتكب شده بود، توبه كند وگرنه كافر خواهد بود.
اين گروه كه در تاريخ به «خوارج» شهرت يافتند، دست به شمشير برده و دوستان علي عليهالسلام را كه به كفر آن حضرت معتقد نبودند، ميكشتند و امنيت جامعه را سلب كرده بودند.1
امام علي عليهالسلام از هر فرصتي براي زدودن شبهه از ذهن و دل آنان، بهره گرفت كه آنها را ميتوان به سه قسمت تقسيم كرد: پيش از خروج از صفين، پيش از ورود به نهروان، پس از ورود به نهروان (و در ميدان جنگ) بررسي تاريخي اين سه مرحله، حكايت از حس بشر دوستي و پرهيز از خونريزي آن حضرت دارد.2
1ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 2، ص 237؛ وقعة صفين، ص 513؛ مروج الذهب، ج 2، ص 405؛ تاريخ سياسى اسلام، ج 2 تاريخ خلفا، ص 307؛ الفتوح، ص 692.
2ـ ر.ك: شذرات الذّهب فى أخبار من ذهب، شهاب الدين عبدالحى بن احمد م 1089 ه ابن عماد حنبلى، ج 1، ص 215، سنة سبع و ثلاثين، انساب الاشراف، ج 7، ص 346؛ الكامل فى اللّغة و الأدب، ج 3، ص 179، جاذبه و دافعه على عليهالسلام، مرتضى مطهرى، ص 124 (اصول عقايد خوارج)؛ خوارج از ديدگاه نهجالبلاغه، حسين نورى، تنظيم: محمدتقى بشارت، ص 101.