6-1-اثبات جهان خارج
این درک وضعیت و تفاوت احساس های انسان نشان می دهد که جهانی خارج از او وجود دارد . او در ذهن خود آتشی را ادراک می کند که با احساس دست زدن به آتش متفاوت است . این می سوزاند ولی آن هرگز. می فهمد که برخی از اشیاء خارج از او بر او تاثیر می گذارد و او نیز بر اشیایي أثر می گذارد و این امر موجب شادی یا ناراحتی وی می شود و این حکایت از واقعیت های خارج از او دارد انسان با این احساس های متفاوت و تاثیر و تاثرهای مختلف با جهان خارج از خود مرتبط می شود و خود را جزیی از کل هستی می یابد . هستی که مانند خود او از هدفی برخوردار و حق مدار و زمانمند است .[1]
2 - درک تقدیر
انسان با تفکر در خود علاوه بر این درک وضعیتی که از آن گفتگو شد ، به قدر و اندازه وجودی خود نیز پی می برد و در می یابد که دارای سرمایه ها ، غرائز و استعدادهای متفاوت ، متضاد و بسیاری است . که امام در اولین خطبه نهج البلاغه به این تقدیر اشاره می کند و می فرماید[2] : از جاى سنگلاخ و جاى هموار زمين و جائى كه مستعدّ براى كشت و زرع بود و جاى شورهزار ، پاره خاكى را فراهم آورد ، آب بر آن ريخت تا خالص و پاكيزه شد و آنرا با آن آميخت تا بهم چسبيد ، آنگاه از خاك آميخته شده شكلى را كه داراى اطراف و اعضاء و پيوستگيها و گسستگيها بود بيافريد ، آنرا جمودت داد تا از يكديگر جدا نشود ، و محكم و نرم قرار داد تا گل خشك شده شد (و آنرا بحال خود باز داشت) براى زمان معيّنى (كه در آن وقت مقتضى بود روح و حيات بآن داده شود) (26) پس آن گل خشك شده را جان داد ، بر پا ايستاد در حالتى كه انسانى شد داراى قواى مدركه ، كه آنها را در معقولات بكار مىاندازد ، و فكرهايى كه در كارها تصرّف مىنمايد ، و اعضائى كه خدمتگزار خويش قرار مىدهد ، و ابزارى (مانند دست و پا) كه در كارهايش به حركت مىآورد ، و داراى معرفتى كه ميان حقّ و باطل و چشيدنيها و بوييدنيها و رنگها و جنسها را تمييز مىدهد ، و خلقت و طينت او به رنگهاى گوناگون آميخته گرديد (هر جزئى از اجزائش بر طبق حكمت داراى رنگى شد مانند سفيدى استخوان و سرخى خون و سياهى مو) و داراى چيزهاى نظير يكديگر (مانند استخوان و دندان) و حالاتى ضدّ يكديگر و خلطهايى كه از هم جدا مىباشد (و آن اخلاط عبارتست) از گرمى (صفراء) و سردى (بلغم) و ترى (خون) و خشكى (سوداء) و (امّا حالات ضدّ يكديگر عبارتند از) اندوه و خوشحالى (و خواب و بيدارى و سيرى و گرسنگى و مانند آنها)[3]
و انسان با این تفکر شهود می کند که خود و جهان پیرامونش از قدر و هندسه ای برخوردارند . ولی اینکه این هندسه و قدر و اندازه چیست و چه قدر است ؟ و چه ارزشی دارد ؟ و به چه طرّاحی نیاز دارد ؟ا ینها پرسش های اساسی است که باید به دقت و تفصیل به آن پرداخت .
قدر به سه معنی آمده ؛ - اندازه – ارزش ، ظرفیت – برنامه ریزی
1-2-قدر و اندازه انسان ؟
به شهادت قرآن ، خداوند همه موجودات از جمله انسان را بر اساس قدر و اندازه های مشخص آفریده و برای هر چیزی اندازه و حدی قرار داده است ؛[4] وحضرت علی (ع) همین معنا را تضمین نموده و می فرماید : وَ جَعَلَ لِكُلِّ شَيْءٍ قَدْراًوَ لِكُلِّ قَدْرٍ أَجَلًا وَ لِكُلِّ أَجَلٍ كِتَاباً[5]
برای هر وجودی قدر و اندازه ای قرار داده شده و ...
انسان علاوه براستعدادها و سرمایه ها و امکاناتی همانند دیگر موجودات دارد ، دارای استعداد وسرمایه ای است که مخصوص به اوست ، از غریزه گرفته تا نیروی درونی و ظاهری ، تشکیل دهنده قدر و اندازه اوست .
انسان موجودی است که علاوه بر داشتن "غرائز" و حواس ظاهری ، نیروها و استعدادهای دیگری چون "وهم" و "خیال" و" فکر" و" هوش "و "حافظه" و" عقل "و "قلب "و "روح" .....دارد که هر کدام کاری را انجام می دهند و مسئولیتی به عهده دارند ؛ به عنوان مثال با نیروی فکرش با داشتن مبادی و معلومات به مجهولش راه پیدا می کند و به شناخت راههای متعددی دست می یابد . با نیروی عقل که نیروی سنجش اوست به ارزیابی و سنجش راههای به دست آمده می پردازد و بهترین را برای گزینش انسان نشان می دهد و اگر در تعریف عقل آمده است: العقل مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اكْتُسِبَ بِهِ الْجِنَان [6]به همین معنا اشاره دارد .نیروی عقل است که راه بندگی خدای رحمان و راه رسیدن به بهشت را نشان می دهد . و بر همین اساس امام در نهج البلاغه می فرماید: كَفَاكَ مِنْ عَقْلِكَ مَا أَوْضَحَ لَكَ سُبُلَ غَيِّكَ مِنْ رُشْدِكَ[7] ، نقش عقل را تبیین می کند .
و انسان دارای مرکز ادارک و احساسی است که محل بروز حب و بغض و دوستی و دشمنی و گرایش اوست که به آن قلب می گویند که در نگاه امیر مومنان (ع) دارای اهمّیت به سزای است[8]
چنین انسانی در برابر ارزشها و اهداف و راههای به دست آمده و بهترین آنها از قرب و بعدی برخوردار خواهد بود و خود را در جایگاه دور و نزدیکی در نوسان می بیند که نشانگر روح اوست . و سایر نیروهای که به جهت پیچیدگی و گستردگی شان او را تا مرز موجود ناشناخته ای حتی در نگاه کسانی که صرفا به بعد فیزولیژی او توجه دارند[9] ، پیش می برد .
[1] خطبه 190س19وخطبه 183س4بر اساس آیه 30روم ودیگر آیات
[2] -خطبه 1 س24
[3] - برگرفته از ترجمه فیض الاسلام
[4] - طلاق : 3
[5] - خطبه : 183
[6] - الكافي ج 1 كتاب العقل و الجهل ..... ص : 10
[7] - حکمت : 421
[8] حکمت388
[9] - مراجعه شود به کتاب انسان موجود ناشناخته نوشته الکسیس کارل ترجمه عنایت